کشف رسالت فردی یا شخصی
وقتی صبح می شود با اکراه از خواب بیدار میشوید و می گویید باز هم یک روز دیگر؟
روزها را سپری می کنید و به دنبال چیزهایی هستید که زودتر صبح را شب کنند؟
وقتی که هدفی برای خودتان تعیین می کنید بعد از مدتی دلسرد می شوید؟
بیشتر مواقع احساس بی ارزشی می کنید؟؟
یا سردرگم هستید که معنای این زندگی چپیست ؟ چرا من به دنیا آمده ام؟
به همین وضع تن داده اید ؟
آیا ما به دنیا عادت کرده ایم و فراموش کرده ایم که چه هستیم و کجا هستیم و چه کاری باید در این دنیا انجام بدهیم؟
آیا ما برای خودمان تصمیم می گیریم و یا خودمان را به سرنوشت و یا شانس، تسلیم کرده ایم؟
ماموریت ما در این دنیا چیست ؟
من در این دنیا خواستار چه چیزی هستم و اصلا هدف آفرینش شخصی من چه بوده است ؟
آیا کار ، خانواده ، تفریح و غذا خوردن و خوابیدن و تا انتها همین و آخرش هم مرگ!!!
پس چرا من با دیگران در همه چیز فرق می کنم اثر انگشت من در این دنیا تک است ،چشمهای من در این دنیا تک است و طرز افکار من شکل ظاهری من و همه چیز من با دیگران فرق می کند و من مختص به خودم هستم و هر شخصی همین ویژگیها را دارد.
پس چرا ما همه یک کار را انجام می دهیم و همه ما در گردابی به نام عادت گرفتار شده ایم و دنیا ما را بلعیده است و زندگیمان روتین شده است؟
اجازه حرکتی نو و جدید نداریم مگر اینکه ذهنمان و قدرت مغزمان را درک کرده باشیم.
من چه چیزی باید در این دنیا خلق کنم که دیگران قادر به خلق آن نیستند ؟
چون دیگران هم خالق هستند البته اگر رسالت خود را پیدا کرده باشند .
کپی کردن و رفتن به دنبال رویه دیگران وقتی اتفاق می افتد که من رسالتی ندارم و نداشتن افسانه یا رسالت باعث از بین رفتن خلاقیت من می شود زیرا در چهارچوب این دنیا و عادتهایش گیر کرده ام.
انسانها خیلی دیر به هدفهایشان پی میبرند برای اینکه زود تسلیم می شوند و رسیدن به آن هدفها شاید در پنج میلیمتری آنها باشد.
ما عادت کرده ایم به باورهای اشتباهمان ، به شغل خودمان ، به عادتهایی که داریم ،به افکار خودمان،به همین چیزی که هستیم خو گرفته ایم و حاضر نیستیم آنها را رها کنیم و ترس داریم از آنها جدا شویم ، احساس می کنیم اگر آنها را از ما بگیرند ما پوچ و خالی می شویم .
دقیقا نکته قابل تأمل همین جاست که اگر خالی شویم می توانیم پر شویم در آموزه های ذن مثالی معروفی است فنجان خود را خالی کنید که چایی (دانش) در آن بریزند و گرنه چیزی جز همان چیزی که در فنجانتان است نصیبتان نخواهد شد ودر غیر اینصورت به هیچ عنوان نمی توانیم چیزی را کسب کنیم ، رسالتمان همان جا در تاریکی می ماند .
دنیای ناشناخته همیشه تاریک است و مکان تاریک همیشه درباورهای ما جای ترسناکی است و هیچ وقت به ورای باورهای کهنه خود نمی رویم.
رسالت شخصی وقتی پیدا می شود که خودمان را رها کنیم و آن وقت رسالتمان ظهور میکند.
اجازه دهید یک داستان برای شما بگویم که پسری که به دنبال رسالت خود بود با اقبال بلند خود پادشاه را دید و پادشاه از او دعوت کرد به قصرش بیاید ،در جلوی در قاشقی به پسرک دادند و چند قطره روغن درونش ریختند و به دستور پادشاه آن قاشق و روغن درونش را باید تا پیش پادشاه سالم می رساند در غیر اینصورت مورد خشم پادشاه قرار میگرفت.
پسرک به پیش پادشاه رسید و قاشق را با همراه روغن درونش سالم به پادشاه تحویل داد و پادشاه از او پرسید قصر مرا دیدی ؟
فرشهای زیبا ، باغ پر از گل و دیوارهای طراحی شده ، سقفهای زیبا و لوسترهای بزرگ که چشمها را خیره می کرد را دیدی ؟
در جواب گفت نه !!
پادشاه گفت این روغن همان افکار و باورهای کهنه تو است و عادتهایت که همان قاشق است اجازه نداد دنیا و قصر مرا با این همه زیبایی ببینی برو و دوباره ببین…
وقتی برگشت روغنی داخل قاشق نبود و تازه پسرک متوجه این شد که زندگی در این دنیا هم به همین شکل است وبرای همین است که ما دنیا را نمی بینیم و هدف از آفرینش و وجودمان را پیدا نمی کنیم وحسرت در چشمانمان دیده می شود.
انسانهای زیادی را دیده ام که عمرشان تمام شد و در چشمانشان به وقت مرگ حسرت زندگی نکردن دیده میشد.
اگر رسالت خودمان را پیدا نکنیم نمی توانیم از کاری که انجام می دهیم لذت ببریم و دائما غر میزنیم و شکایت می کنیم و ناراضی هستیم از همه چیز و همه کس و حتی خدا.
وقتی رسالت خود را پیدا می کنیم هدفهایمان برایمان دیگر خسته کننده نیستند و حتی ساعتها و روزها می شود غرق در آن کار شد و زمان را فراموش کرد.
دارن هاردی در کتاب خود به چرایی زندگی اشاره می کند که چرایی خودت را پیدا کن و آن وقت هدف دار می شوی و به موفقیت میرسی.
رسالت فردی مثل فانوسی است در این دریا ، که ما کشتی آن هستیم. وقتی این فانوس نباشد زندگی ما هدفمند نخواهد بود و سرگردان و حیران در این دریا با موجهای آن به این سو و آن سو می رویم ، این موجها همان رسانه و اخبار که زندگی ما را جهت منفی میدهد، عادات ، زندگی روتین و با آرزوی دیگران زندگی کردن بدن آنکه آرزویی برای خودمان خلق کنیم و به دنبالش تلاش کنیم پشت سر دیگران و کورکورانه حرکت میکنیم .
یکی از راههای کشف رسالت فردی این است که ببینید در چه کاری غرق میشوید یا غرقگی برای شما پیش می آید .
غرقگی به زمانهایی می گویند که کاری را انجام می دهیم دریغ از اینکه خسته شویم یا اذیت شویم و ساعتها همان کار را با عشق انجام می دهیم.
آن کار شاید همان رسالت شماست که باید به آن بیشتر ارزش و اهمیت دهید و آن را زندگی کنید . برای کسی شاید فرزند داری یا آشپزی باشد که لحظاتی را از این دنیا بیرون می رود و در دنیای خود زندگی می کند،یانویسنده ای که ساعتها می نویسد و یا نقاشی که غرق در نقاشی می شود یا ورزشکاری که ساعتها ورزش می کند و خسته نمی شود و لذت می برد.
توجه کنید که در چه زمینه ای خوب هستیم و در چه چیزی خاص هستیم،چه چیزی را بهتر از دیگران انجام میدهیم، شاید دیگران در بعضی جاها آن را به شما می گویند ،آن را کشف کنید و بزرگش کنید و پرورشش دهید که شما با همه دنیا فرق می کنید .
اگر سوال شما کشف رسالت فردی خودتان باشد دنیا جواب شما را خواهد داد و از تلویزیون یا شاید روزنامه یا کتاب و یا از زبان دیگران آن را پیدا می کنید، پس بعد از سوال نشانه ها را دنبال کنید . اگر می خواهیم به رسالت خود برسیم از خودمان دائما سوال بپرسیم . سوالات تغییر بزرگی در زندگی ما بوجود می آورند. تفاوت انسان موفق و نا موفق در سوالات است و می توانیم با این سوالات از خودمان شروع کنیم .من چه کسی هستم؟ هدف من چیست ؟ به چه کارهایی علاقه دارم ؟ چه کاری را بهتر از همه انجام می دهم ؟ کدام کاراست وقتی به آن فکر میکنم احساس میکنم که بهترین لذت دنیا را می چشم وقتی به آن برسم؟ برای رسیدن به آن چه کار کنم ؟
وقتی سوالات مطرح می شوند جوابها هم به سوی ما حمله ور می شوند و کافیست یک مقدار تمرکز برای شنیدن پاسخ داشته باشیم.
شما ببینید که کشش درونی شما به کدام مسیر و کار است به احتمال زیاد همانجا رسالت شخصی شما خواهد بود.
رسالت ما دقیقا جایی است که نقاط قوت ، اشتیاق و یا ارزشهای ما آنجا وجود دارد.
مراقبه یکی از راههای کشف این سوال خواهد بود که می توانیم جواب خودمان را از کائنات دریافت کنیم.
یکی دیگر از پیدا کردن رسالت شخصی دنبال دیگران نرفتن و مسیر زندگی دیگران را زندگی نکردن است .
بله احتمالا می گویید سخت است ،بله سخت است اما مسیر لذت بخشی است که تمام کسانی که این راه را طی کرده اند انسانهای بزرگ تاریخ شده اند چون به دنبال خود بوده اند و وقتی خودشان را کشف کرده اند دنیا را مورد توجه خود قرار داده اند، مانند بزرگان تاریخ ماهاتما گاندی ، کریستف کلمپ ، بزرگان ورزش خودمان آقای علی دایی وپروفسور سمیعی و خیلی از انسانهای دیگر…. در هر زمینه ای شخصی وجود دارد که رسالت خود را دنبال کرده است و خودش را پیدا کرده و چیزی را خلق کرده است.
یک نشانه به شما بگویم و آن این است که شادی درونتان را دنبال کنید این شادی نشان می دهد که من چه چیزی می خواهمو به چه چیزی علاقه دارم.
البته یادتان باشد که اگر رسالتتان را پیدا کردید و آن را دنبال کردید حتما مورد تمسخر دیگران قرار خواهید گرفت ، پس آماده چالشهای بعدی آن باشید.
قرار نیست زندگی خودم را طوری بچینم که دیگران خوششان بیاید ،من قرار است خودم زندگی کنم و عاشق زندگیم باشم.
وقتی رسالت شخصی خودم را پیدا کرده ام ساعتها کار میکنم بدون اینکه خسته بشوم یا شکایت کنم و این یکی از همان کارهاست که مینویسم ساعتها کمک میکنم به دیگران که خودشان را پیدا کنند و عاشق این کار هستم که دنیا را جای بهتری برای زندگی کنم و شادی بیشتری برای دیگران به ارمغان بیاورم.
شاد و پیروز باشید مرتضی روحانیان